اولین و تنها مرکز آنلاین ساخت مجسمه رنگی از روی عکس
گالری هنری شارو

سلطان پاپ

بیست‌و‌نهم ماه اوت، جوزف در حال بارگیری خورده سنگ‌ها بر کامیون معدن آهن بود که در خانه‌اش، کاترین برای هفتمین بار درد زایمان را تجربه می‌کرد. اما تحمل این درد جسمی، بارها راحت‌تر از آن بود که به آینده این هفت بچه در نداری و فقر فکر کند. شاید آن شب که جوزف به خانه آمد؛ برای کاترین و مایکلِ تازه متولد‌شده آواز خوانده باشد و شش فرزند دیگر بی‌آنکه معنای شادی را بدانند برایش کف زده باشند، اما جوزف می‌دانست که از فردا باید در کافه‌ها و دیسکوهای بیشتری بخواند تا شکم یک نفر دیگر را هم سیر کند و تا سال‌ها بعد او بود و خانه کوچک دو اتاقه‌ای که 11 نفر در آن زندگی می‌کردند. سال‌هایی که مایکل موفرفری به تقلید از پدر در مدرسه و جلوی همکلاسی‌ها می‌خواند اما در تنهایی‌اش گریه می‌کرد. گریه برای پدری که با رفتارها و کلماتش آزارش می‌داد. شبی مایکل در خواب بود که با حمله مردی نقاب‌دار از پنجره اتاق، با وحشت از خواب پرید، آن لحظه جوزف می‌خواست به مایکل یاد دهد هرگز پنجره را باز نگذارد اما مایکل تا همیشه از وحشت دزدیده‌شدن در خواب درد می‌کشید و سال‌ها بعد که رفتارهای جوزف را بازگو می‌کرد؛ صورتش را در دست‌هایش پنهان می‌کرد و اشک می‌ریخت. با وجود همه این‌ها جوزف وقتی گروه «جکسون 5» که شامل پسرانش «تیتو»، «جرمین»، «جکی»، «مارلون» و«مایکل» بود را می‌دید نمی‌توانست ذوقش را از شنیدن موسیقی آن‌ها پنهان کند. مایکل 13 ساله که علاوه بر فعالیت در این گروه، اولین آهنگ تک نفره خود را نیز منتشر کرد؛ سال‌ها بعد با انتشار آلبوم تریلر (Thriller)  رکوردی جهانی زد و با عنوان پرفروش‌ترین آلبوم موسیقی دنیا، مایکل سلطان پاپ شد.

یک روز که مایکل برای تبلغات شرکت پیپسی رفته بود؛ آتش شعله کشید و موها و صورتش را سوزاند و روزهای بعد از آن بیمار‌ی‌هایی پوستی به سراغش آمد. اما هیچ‌کدام از این‌ها نتوانست مانع از شنیده شدن صدایش توسط مردم سراسر دنیا شود، حالا او با چهره‌ای جدید و کفش‌هایی‌که جاذبه زمین را نادیده می‌گرفتند، با قدرت بیشتری می‌خواند:

As he came into the window

Was the sound of a crescendo

He came into her apartment

He left the bloodstains on the carpet

مایکل فقر را تجربه کرده بود و دو سوم درآمدش را صرف امور خیریه کرد، خیریه در واقع راهی برای التیام زخم‌های کودکیش بود، راهی برای آرامش.

قلبش که ایستاد؛ فرزندانش می‌دانستند جسمی به پایان رسیده، بی‌آنکه روحش قادر به مرگ باشد، اما دو میلیون نفر برای بدرقه‌اش در قبرستان «فارست لاون» جمع شدند و سلطانشان را به خاک سپردند.